امشب از اون شباس که من،دوباره دیونه بشم
تو مستی و بی خبری،اسیر می خونه بشم
امشب ازاون شباس که من،دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها،دردمو فریاد بزنم
دلم گرفت از آسمون،هم از زمین، هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه،دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی،تلخه بهت هر چی بگم
من به زمینو آسمون،دست رفاقت نمی دم.
سلام دوستان عزیزم..........
چند وقت نبودم. دلم براتون تنگیده......................
همواره
راه هست
این جاده
رفتنیست
باید به راه رفت
باید که کار کرد
امّا،
چیزی که گفتنیست
ـ چیزی که گفته نیست ـ
چیزی نگفتنیست:
با صدهزار راه
ـ با صدهزار چاه ـ
باید چه کار کرد؟!
[یعنی با سردرگُمیها و سرگردانیها نمیشود به جایی رسید!]
سال نوری
در چالهیی تا چشم کار میکند: سیاه!
ـ در سیاهچاله ـ
گیر کرده است،
باز هم که
آفتاب
دیر کرده است